باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه... اما اشکاتو نگه دار نذار اینجوری بریزه...
من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقت تموم شد... باقیشو بگم میبینی گریه هات کلی حروم شد...
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی... من نگاهت بکنم تو ،تو چشام عشقو ببینی...
یادته منو تو داشتیم ساده زندگی میکردیم...از همین چشمه شفاف رفع تشنگی میکردیم...
یه دفعه یه مهمون اومد عقلمو یه جوری دزدید... دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید...
اولش فک نمیکردم که دلم رو برده باشه... یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه...
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد... به تو گفتم و دلت از قصه من باخبر شد...
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده... اما بعد دیدم که عشقه اخه اندازه اش زیاده...
تو بازم طاقت اوردی مثل پونه ها تو پاییز... سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیز...
بدجوری ... من فک نکن این اعترافه... همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه...
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من ...میدونم واست یکی شدبودن و نبودن من...
میدونم دوسم نداری مثل روزای گذشته ...من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته...
اما روح من یه دریاس پره از موج و تلاطم... ساحلش تویی و موجش خنجرای حرف مردم...
اخ که چه لذتی داره... چشماتو کشیدن... رفتنه یه راه دشوار ،واسه هرگز نرسیدن...
رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن....
منکه اسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه... سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بیگناهه...
تو که چشمای قشنگت خونه صدتا ستاره اس... تو که لبخند طلاییت واسه من عمر دوباره اس...
بیا و مثل گذشته جز به من به همه فک کن...
جز به من به همه فک کن...