سلام
سلام ای دوست
دوستی که وقتی صدایش را میشنیدم قلبم به تپش می افتاد
دوستی که وقتی نگاهش را میدیدم گونه ام سرخ میشد
دوستی که وقتی بودنش را حس میکردم تمام وجودم به شوق میرسید
دوستی که امیدش را به من القا میکرد تمام هستی برایم سبز میشد مثل فصل بهار
راستی ای دوست
ای غریبه آشنا
ای آشنا ترین غریبه دور به من این به تپش افتادن
این سرخ شدن
این به شوق رسیدن
این سبز شدن نشان از چه دارد؟
آیا زیباتر از کنار دوست بودن حسی هم هست؟
آیا این حس ها نشان از آشنا بودن تو دارد با من یا غریبه بودنت ای دور از دسترس ترین حس آشنا