بر نگه سرد من به گرمی خورشید
مینگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه این چشمه ام،چه سود خدا را
شبنم جان مرا،نه تاب نگاهت
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین،که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم
گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکشم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی ، تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
سلام ع زیر پیامات جواب گذاشتم نمیدونم خوندیشون
سلام
خب چرا چیزی نمیگین
ازتون سوال پرسیدما؟
آموزش وپرورش نظر آشنا ندارین؟